دست خودم نیست!
ذاتاً از آدمهای دقیق* بدم می آید!کسانی که موقع حرف زدن با تو مدام چشمهایشان در حدفاصل سرتا پایت می دوند!
کسانی که آمار جزئی ترین اشکالات یا خصوصیت های ظاهریت را بیشتر از خودت دارند و کوچکترین تغییرات را به رویت می آورند!
درمقابل این آدمها چنانچه جای یک گلدان در خانه ات تغییر کند به محض رؤیت وبدون هیچ اشاره ای از سمت تو از خوب یا بد بودن مکان جدیدش صحبت می کنند!
نمی دانم چقدر لازم است که وقتی وارد خانه یک نفر می شوی حساب دقیق داشته ها و نداشته هایش دستت بیاید،چقدر حیاتی است که یادت بماند فلانی ظرف 5 تا عروسی گذشته چند دست لباس تکراری پوشیده است!!،چقدر... ، چقدر... ، چقدر...؟!
در هرحال من بااین تفاسیر آدم دقیقی نیستم.همیشه ازاینکه نگاهم باعث معذب شدن کسی بشود خجالت می کشم.شاید برای همین است که وقتی میخواهم از مشاهداتم برای دیگران حرف بزنم بیشتر 3-4جمله نمیتوانم سرهم کنم....
کاش بقیه هم می فهمیدند که نگاههای تااین حد کنجکاو*شان گاهی چقدر اذیتم می کنم!
* محترمانه ترین کلمه ای بود که توانستم جایگزین واژه های دیگر بکنم!